نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

پسر شیرین مامان

    عاشقتم شیرین زبونم عاشقتم شیطونکم   وای کیارشم داره کم کمک بزرگ و بزرگتر میشه و از روز قبل عاقل و فهمیده تر و مهربون تر و از همه مهمتر شیطونتر وای عزیزدلم یعنی این تویی کیارش کوچولویی که نمیتونست راه بره و صحبت کنه و ابراز احساسات میدونی چیه مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه زبونم قاصره از گفتن این همه شیرین کاریات و شیرین زبونیات این روزا اونقد و اونقد کارای جالبی انجام میدی که همه رو فراموش میکنم حتی شیرین زبونیهایی که میکنی الهی مامان فدای اون قد و بالای قشنگت فدای اون زبون و دهن قشنگت که همیشه برام حرف میزنه میخنده میبوسه فدای اون دستای کوچولوت که همیشه دور گردن مامانه و با تمام ...
27 ارديبهشت 1392

شب قشنگ آرزوها

      فرشته کوچولو... پسر پرانرژی مامان...   امشب، شب آرزوهاست... دنیا نور بارون میشه و زمین و آسمون سرشار از انرژی مثبت و قشنگ میشه میدونی که چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کافیه که فقط قلبت رو خالی کنی از هر چی تاریکیه و به جاش پر کنی از روشنایی، محبت و عاطفه و دوست داشتن. کافیه فقط بخوای اونوقت میبینی که قلبت چقد بزرگه و چقد جا داره و پذیرای همه چیزای خوب خوبه که روی زمینه امشب باید به یاد همه آدمای دنیا بیفتیم آدمایی که گرسنه ان، آدمایی که بی خانمانن، آدمایی که مریضن و آدمایی که گرفتارن و غمگین واسه همه اینا باید دعا کنیم و از خداوند مهربون براشون طلب کمک کنیم وبعد از اونها هم بخوای...
27 ارديبهشت 1392

یه روز هفته خیابون گردی...

      عزیزدل مامان... پسرک شیرینم...   دیروز عصری ساعت 7 به اتفاق سمیراجون و سایان جون رفتیم خیابون و تو و سایان جون کلی پیاده روی کردین و شیطنت، کلی هم کیف دنیا رو بردین تا تونستین راه رفتین در ضمن خیلی قشنگ دست همدیگه رو گرفته بودین و با هم حرف می زدین و من و سمیرا جون کلی به کارای شما میخندیدیم و قربون صدقه شما دو تا وروجک شیرین می رفتیم پا به پای ما راه میومدین و جیکتون هم درنیومد تا اینکه... بله موقع برگشت دیگه صدای جفتتون دراومد و مجبور شدیم بغلتون بگیریم ولی بیشتر از یک ربع طاقت نیاوردیم و بازم گذاشتیم که راه برین ولی صدای آقا کیارش دراومد که میگفت بغلم کن و ...
25 ارديبهشت 1392

جریانات و عکسهای تولد 2سالگی

      عزیزدل مـــامـــان... عروســک قشنگــم... همـــه زنـــدگیــــم...   بالاخره روز تولدت رسید و یکماه میشد که سخت مشغول تدارکات تولدت بودم اصلا خواب نداشتم و سرشار از استرس و تکاپو بودم ولی هر چی که بود خیلی خوب از کار دراومد و چیزی شد که میخواستم تولدت رو  19 اردیبهشت گرفتم چون 18 اردیبهشت چهارشنبه بود من هم مجبور شدم یک روز بعدش بندازم روز تولدت، تو هم پسر خیلی خوبی بودی و با مامان کلی همکاری کردی تولدت که ساعت 7 بعدازظهر شروع میشد خوابیدی و مهمونها که تکمیل شدن یکساعت بعد بیدارت کردن ولی اولش یه خورده کسل بودی و بعد کم کم شارژ شدی و با بچه ها کل...
21 ارديبهشت 1392

و اما کیارش 2 ساله میشود...

                                    روز تولد تو ميلاد عشق پاكه                                                                      &nb...
18 ارديبهشت 1392

تفریح 3نفره

    عروسک قشنگم... نازدونه مامان...   امروز به اتفاق بابا علی و مامان مهسا رفت بش قارداش که خوش بگذرونه و کلی واسه خودش بگرده و تفریح کنه آره واقعا هم همین طور شد کلی هم آب بازی کرد و دوست نداشت که از آب بیرون بیاد البته در کنارش هم کلی غر زد، غر زدنش هم به خاطر منع کردنش توسط مامان و بابا از خیلی کاراش بود پسر گلم عاشق سنگ پرتاپ کردن و آب بازی کردنه از روی زمین سنگ برمیداشت پرتاپ میکرد کلی هم با این کارش ذوق میکرد خلاصه کنم امروز به پسرم کلی خوش گذشت  « مامان و بابا دوست دارن و عاشقتن عزیزتر از جانم »   ...
14 ارديبهشت 1392

جشن پوشک گیرون...

    عاشقتم پسر باهوشمممممممممم پسر گلم امروز بالاخره بدون اینکه به من بگی توی دوراهی بزرگ که اول دستشویی کوچیک و دوم دستشویی بزرگت دچار اشتباه میشدی با موفقیت طی کردی من خیلی خوشحالم از اینکه پسر باهوش و زرنگی مثل تو خدای مهربون بهم داده و صدهزارمرتبه شکرگزارم کیارشم، مامان قبل از اینکه تهران بریم داشتم موفق به این کار میشدم تا اینکه رفتیم و بیخیال شدم و بعد از اومدن از تهران هم که جنابعالی مریض شدی نشد و کلا هم بیخیال شده بودم و زیاد سخت نمی گرفتم تا اینکه به کل امروز از ظهر پوشک نذاشتم تا الان و همیشه راحت جیشت رو میگفتی و میرفتی توی گاشوی خودت جیش میکردی البته مراحل رو یک به یک طی میکنی اول خودت شلوا...
8 ارديبهشت 1392

کیارشم تو همه زندگیم هستی

      كوچك رويايي من   دنيا اگر خودش را بكشد نميتواند به عشق من به تو شك كند تمام ِ بودنت را حس مي كنم... حاجتي به استخاره نيست    عشق ما ... عشق من به تو عشق تو به من                     يك پديده است... يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان   صداي قلب تو ...                   صداي زندگيست.   زندگي ر...
7 ارديبهشت 1392

یه روز بهاری کیارش، توی طبیعت

    گل من.... شکوفه بهاری مامان..... بعد از چند روز هوای بارونی و سرد بالاخره خورشید خانوم چهره زیبای خودش رو به رخ زمین رونمایی کرد و روشنایی خاصی به طبیعت سبز اطرافمون داد و از فرصت استفاده کردین و به اتفاق بابا زدین به کوه و کمر و از طبیعت بیرون استفاده بهینه بردین پسر گلم به همراه باباش رفتن که خوش بگذرونن و من هم همچنان خونه موندم و مشغول کارای تولدت آخه این روزا درست کردن تزئینات تولدت برام شده یه تفریح و سرگرمی با بابا دوربین به دست رفتین بابا هم که عاشق عکس و فیلم گرفتنه   2 الی 3 ساعتی بیرون بودین که وقتی اومدین، پسرگلم، گل به دست اومد خونه و گلهای قشنگ بیابون رو ...
7 ارديبهشت 1392

به تولد عمه مهلا رفتم...

      پسر قشنگم... فرشته کوچولوی خدای مهربون... 3اردیبهشت تولد عمه مهلا بود و مامان همون شب که از تولد اومدیم نشد واست آپ کنه ببخش کوچولوی نازم با 2 روز تاخیری اومدم واست بنویسم آخه عذرم موجه بود گلکم معلومه دیگه این روزا سخت مشغول کارای تزئینات تولدتم اون شب، شب خیلی خوبی بود و خوش گذشت و مامان منیر و بابا ایرج یه جشن کوچولو و خودمونی واسه عمه مهلا گرفتن که ما و عمو مهدی و مهساجون هم حضور داشتیم ولی بازم جای عمو تورج خالی بود عمه مهلا کیک رو که آورد پریدی بغلش و تا آخر مراسم هم از جات تکون نخوردی و تند تند شمع رو فوت میکردی و بعد با صدای بلند خوندی تولدت مبارک شمعها رو فوت کن قوبون صحبت...
5 ارديبهشت 1392